وقتی حرف از خیر و آدمهایی میشد که کار خیر کردند،همیشه توی ذهنمان یا جلوی دوربینهای تلویزیون یک آقای جاافتاده با ته جیبی که پر از پول و دل خرج کردنش را دراره،مینشست یا یک خانم جاافتاده که چندسالیه موسس یک خیره است،ظاهر میشد.وقتی مجری ازش سوال میکرد میگفت: خب حاجی چی شد که زدی توی کار آزادی زندانیهای غیر عمد؟ یا میگفت حاج خانم چرا شروع کردی به جمع آوری جهیزیه دخترای بی بضاعت؟......حاج خانم و حاج آقا هم از لا به لای تجربههای این سالهایشان چندتا جمله و حکایت تعریف میکردند و بقیه را هم دعوت به این کار خیر.
...رِ خر (شعر 18+)توی کتاب { کمدی الهی} دانته یکی از طبقات دوزخ مال اون دسته آدمهایی است که به دیگران مشاوره دروغ دادند.مشاورههایی که باعث یک انتخاب اشتباه وکلی مشکلات برای فرد شده.عذابشان هم این بود که برعکس توی آتش آویزان بودند و زبانههای آتیش مثل زبان خودشان به بدنهایشان نیش میزد
ساکنین جدید صندلی هاتک و تنها وسط صحن نشسته بود ،انگار صدا و نماینده تمام اون ادمهایی بود که الان باید حرم باشند و نبودند.با تمام وجودش و از طرف حنجره تمام آدمها دعای سحر را میخواند و مثل ابر بهار اشک میریخت.دوربین هم سوار بر هلیشات سفید رفت بالا و تمام صحنها را نشان داد.چقدر غریب،چقدر جگرسوز.
فرش 124 متری شهرک الهیه غربهنوز قانون بعضی از این پیجهای فروش کالا توی اینستا را متوجه نشدم.منظورم اون پیجهایی هستند که روی در ورودی یک قفل میزنند و یمیگویند برای دیدن کالا و اجناس ما آیفون را بزنید تا در را برایتان باز کنیم..خب که چی؟...برای بیشتر شدن فالوورها؟..برای پز و با کلاسی؟..خب دوست عزیز من وقتی بیام توی پیجت و ببینم که اون جنسی که میفروشی خیلی زشت و به دردنخوره و قیمتش هم نجومیه باز که در را میبندم میروم و جالب تر اینکه برای اطلاع از قیمت هی باید بروی دایرکت و هی برگردی ،تازه بعضیهایشان اول ورود بهت میگن : ببین دایرکت پاسخگو نیستیم و برای مشاهده قیمتها برو سایت..خب چرااااااااااااااا پیج زدی؟..حالا که زدی چراااااااااا قفل میکنی؟...چرا قیمت را زیر پست تبلیغ کالات نمیزنی؟..یعنی این همه قبول درخواست هی برو دایرکت قیمت بده برای خودشان کلافه کننده نیست...بعد یه چیز باحال تر،یک پیج دیگه اینا را تبلیغ میکند و وقتی اون دکمه آیفون را زدی و رفتی تو ، میبینی از نقاشی بچه دو ساله اش پست گذاشته تااااااااااا خورشت آلو اسفناج مامان بزرگش اما هیچ خبری از اون کالا و تبلیغات نیست.
فرش 124 متری شهرک الهیه غربمثل بعضی از حرفهایش که برای من عجیب بود ،اون روز هم یهو سر کلاس گفت:
توضیح باشگاه استقلال در خصوص دلایل جدایی سلطانیچند روز پیش یک اطلاعیه زده بود که برای جذب نویسنده و مترجمانهم به صورت دورکاری نیازمند یاری سبز بچههای خلاق و نویسنده هستیم.زودی به این آدرس رزومه خودتان را بفرستید تا بعد از مطالعه بهتون بگیم استخدام شدید یا نشدید.
توضیح باشگاه استقلال در خصوص دلایل جدایی سلطانیبه قول قدیمیها همشون را گذاشتم در کوزه و ..همین فقط گذاشتم در کوزه.فقط به خاطر داشتن مدرک و اینکه بگن فلانی هم یک لیسانس داره،دنبالشان نرفتم.یادمه سال اول دبیرستان بین طراحی لباس و روانشناسی مانده بودم.برای طراحی لباس باید سراغ یکی از بهترین هنرستانها میرفتم و برای روانشناسی هم مینشستم تو کلاس انسانی.بعد از کلی تحقیق و مشورت نشستم توی کلاس دو انسانی و گفتم هدف فقط قبولی توی رشته روانشناسی بالینی که به لطف خدا و مهربانیهایش و یه کم خرخونی قبول شدم.یه چیز جالب همه فکر میکردند برای حقوق رفتم انسانی اما وقتی میفهمیدن برای روانشناسی رفتم بهم میگفتند واا تو با این هوشت چرا رفتی انسانی،همان باور چرت قدیمیکه فکر میکردند بچه تنبلها باید بروند انسانی که برعکس فکر میکردند
رزومه یا نامه یه بچه دو ساله از راه نرسیده با مانتوی صورتی چهارخانه و کوله پشتی پر از کتابش توی تک تک اتاقها و آشپزخانه دنبالش راه میافتاد و اتفاقات مدرسه را با تمام جزییات برایش تعریف میکرد و اون هم مجبور بود گوش بدهد و اگر واکنشی نشان نمیداد محکوم میشد به اینکه اصلا حواسش به حرفهای دخترک نیست.
اما وقتی اون کارش داشت ،دخترک چندباری میگفت:
الان میآیم،یک دقیقه صبر کن،اومدم..
نزدیکهای اردیبهشت که میشد زودی میرفتم سراغ جملات و طالع بینیهایی که درباره متولدین اردیبهشت مینوشتند. {متولدین اردیبهشت ،شیطان و بازیگوش هستند اما بی خیال اهدافشان نمیشوند اما اگر عصبانی بشوند}.بعد مینشستم و دانه دانه ویژگیها را توی خودم پیدا میکردم.با خواندن بعضیهایشان نیشم باز میشد و با بعضیهایشان هم میگفتم خب راست میگوید ویه وقتایی هم برای دوستانم میفرستادم و وقتی میگفتند وای بهار راست میگوید گل از گلم میشکفت.
چه چیزی مهم تر است؟تعداد صفحات : 1